کد مطلب:125577 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

جرعه نوش زهر
از آن روزی كه غم شد آفریده

به هر سو رشته ی غم شد كشیده



نشد از خوان قسمت این نواله

بجز پاكان و نیكان را حواله



خدا را هر كه بودی آشناتر

شدی رنج و بلا را، مبتلاتر



ز جام حق پرستی هر كه شد مست

ز ملك شادمانی رخت بربست



به مقداری كز آن ساغر چشیده

به آن مقدار، محنتها كشیده



دلت گر خاص مهر كردگار است

تو را با جسم و جان دیگر چه كارست؟



چنان كه مصطفی و آل اطهار

به جان گشتند غمها را خریدار



ز دنیا، قسمتی جز غم ندیدند

گلی زین بوستان جز غم نچیدند



سرشت فاطمه گویی ز غم بود

كه خود ام الغموم و غم حشم بود



در آن عمر كم و غمهای افزون

به هر دم می شد از داغی جگر خون



دلش هر دم ز خاری ریش می شد

غمی سر بار رنج پیش می شد



نمی دادش زمانه مهلتی چند

كه بگشاید ز دیرین عقده ها، بند



كجایی جبرییلا! ناله سركن

برو در خلد زهرا را خبر كن



بگو ای دختر ختم رسل، خیز!

به فرق قدسیان خاك الم ریز



كه امروز انقلابی در جهان است

تزلزل در زمین و آسمان است



بیا، كز نو غمی بر غم فزودست

به دنیا رستخیزی رخ نموده ست



عیان شد محشری اندر مدینه

حسن شد جرعه نوش زهر كینه





[ صفحه 189]





حسین شال عزا بر گردن آویخت

حسن لخت جگر اندر لگن ریخت



ز یثرب تا به بطحا ناله برخاست

ز غبرا تا ثریا پر ز غوغاست



فغان و وا اخا و وا علیا

فكنده غلغله در عرش اعلا



ز غم، افلاك وامانده ز رفتار

ز اندوهش، ثوابت گشته سیار



دل زینب شده صد پاره ز اندوه

یتیمان حسن آواره ز اندوه



جوانان بنی هاشم، سیه پوش

كشیده نعش پاكش دوش بر دوش



مصیبت دیدگان با آه و ناله

به گرداگرد او چون ماه و هاله



به سوی قبر پیغمبر ببردند

طواف مرقدش را، ره سپردند



ببین تا دنیی مكار غدار

چه نیرنگ دگر آورد در كار



به نزدیكان حق دایم به كین است

پی آزار نیكان در كمین است



طواف مرقدش را ره ندادند

زبان بر ناسزا گفتن گشادند!



به بی شرمی و بی باكی فزودند

ز هر سو تیربارانش نمودند!



چنین كفر و ستیزه با خدا چیست؟

به جسم حجة الله این جفا چیست؟



جهالت بین، كه عهد كینه بستند

به شاهی، كز وجودش زنده هستند



فغان برداشته خیرالنسا باز

شده با زینب دلخون هم آواز



پیمبر را دل از داغ حسن، خون

علی را حال از این محنت، دگرگون



مطاف قدسیان ماتم سرایی ست

به فردوس بر پا عزایی ست



چو قلب عالم امكان، فگار است

همه اركان هستی بیقرار است





[ صفحه 190]